یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

الاهه عشــــــــــــق(یاغمور)

استخون خوری

چند شب پیش سوپ قلم گذاشته بودم و بعد سرد شدن قلم دادم دستت تا ببینم چیکار میکنی که.... تو هم طبق معمول اولین کاری که کردی گذاشتی تو دهنت که از مزش خوشت اومد دیگه پسش ندادی و محکم بغلش کرده بودی راحت 1 ساعتی تو بغلت بود تا اینکه خسته شدی و سوپ و آوردم خوردی و خوابیدی   ...
30 دی 1391

فست فود

یاغمورم تو به غذا خوری و فست فود رفتن و دوست داری و اینم عکسی از تو بابایی تو فست فود دوست داری خودت بدون کمک بخوری اما متاسفانه هنوز نمیتونی قاشق و دستت بگیری بخاطر اینکه حیف المیل نشه فعلا با کمک من غذا میخوری. خوانواده سوپ هارو دوست داری اما بیشتر سوپ خامه ای رو خوب و زیاد میخوری عاشق سیب زمینی سرخ کرده مرغ ماکارونی با ماست و خیار گوجه فرنگی کاکائو هستی و ازسیب بیسکویت و کیک ساده و کلوچه تخم مرغ بخصوص از نوع آبپز شدیدا بدت میاد. فدای دمدمی بودن مزاجت و بد خوراک بودنت که 4 ماهه که تو نه کیلو ششصد موندی دیگه داری دق مرگم میکنی ...
30 دی 1391

کامپیوتر

جدیدا یاد گرفتی یا موقع کار با کامپیوتر یواشکی از زیر صندلی رد میشی و کامپیوتر و خاموش میکنی یا چشم چشم میکنی و وقتی کامپیوتر روشن و کسی تو اتاق نیست میری  و هر کاری از دستت بر میاد انجام میدی ما وقتی متوجه میشیم که کار از کار گذشته و هنگ کرده ...
30 دی 1391

سالگرد ازدواج

چند روز پیش سالگردمون بود اما به خاطر دیر اومدن بابایی از سر کار و سرد بودن شدید هوا نتونستیم اونجوری که برنامه ریخته بودیم جشن بگریم بنابراین فقط یک سر رفتیم زودی بابایی برا من انگشتر و من برا بابا یک پیراهن خریدم و یک قوطی شیرینی خریدیم و اومدیم خونه و با آناینا دور هم جشن گرفتیم   متاسفانه عکس پیراهن و نداختم   ...
30 دی 1391

ژانویه مبارک

          دیروز آغاز سال 2013 میلادی بود منم به مناسبت این عید باسلیق پختم و میوه و تخمه و یک جشن کوچلو گرفتیم و برا یاغمور کوچولوم هدیه یک اژدها خریدیم که خیلی دوسش داره  همش بهش نگاه میکنه میخنده و با هاش بازی میکنه اینم عکسهای یاغمور با کادوش سال 2013 مبارک همگی ...
12 دی 1391

گل من مریض شده

جمعه که  از خونه عمه اومدیم یاغمورم بعد کمی بازی تو خونه خوابید و ما هم خوابیدم نزدیک صبح ساعت دورو بر 5 با صدای یاغمور بیدار شدم و دیدیم استفراغ کرده و همه جا رو بهم زده لباساشو عوض کردم و دوباره خوابیدیم اما یک ربع بعد دوباره استفراغ کرد و بابایی هم بیدار شد و تا من لباساشو عوض کنم و پتو تمیز زیرش پهن کنم بابایی فورا رفت از بیمارستانی که نزدیک خونمون بود متوکلوپرامید ضد تهوع خرید اما باز اثر نکرد و خلاصه صبح بعد صبحانه بردیمش درمانگاه دکتر قریب و بعد از کمی مداوا اومدیم خونه اما باز عصر حالش بدتر شد و بردیمش بیمارستان کودکان و بعد از 3 ساعت معطلی اومدیم خونه و شکر خدا حالش نسبت به صبح خوب شد ولی بیحال...
11 دی 1391

عکسهای متفرقه از این روزهای یاغمور و دوستاش

گل من الان تو یک سالتو تموم کردی وارد دو سالگیت شدی ساکت اما شلوغ جیغ جیغو اما با نمک مثلا وقتی کسی پتومونو میکشه روش جیغ میزنی و پتو رو از روش میکشی و اگه دیدی زورت نمیرسه به آنا نگاه میکنی آنا رو صدا میزنی و میگی آنـــــــــــــا بـــــاخ یــــــاخ(نگاه کن نگاه کن) و انا پتو رو میگیره(همین الان که دارم اینا رو مینویسم داری با آنا جون جنگ میکنی ) معنی خیلی از کلماتو میفهمی و به خوبی منظورتو بهمون میرسونی( تو جنگ با آنا موفق شدی و پتو رو ازش گرفتی ) مثلا وقتی میخوای بری بیرون اول میری لباسای خودتو میاری بعد لباسای منو بعد میگی دَردَر(گردش) وقتی دوستاتو میبینی ذوق میکنی ولی این حالت فقط همون دقایق اوله بعد با هیچکدوم با...
11 دی 1391